میهن دوستی
سعی داشتیم مطالبی که در کارهای روزمره بدرد میخورند در اختیارتان بگذارم
اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



موضوعات
لینک دوستان
نویسندگان
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های استاد سلیم و آدرس salim12.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 77
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 246
بازدید کل : 127662
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 36
:: کل نظرات : 5

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 77
:: باردید دیروز : 2
:: بازدید هفته : 87
:: بازدید ماه : 246
:: بازدید سال : 890
:: بازدید کلی : 127662
میهن دوستی

میهن واندیشه ی میهن دوستی
هویت هرانسان ازطریق نشانه ها،فرهنگ(ادبیات وهنر)،تاریخ،شهر،ولایت(کابلی،تخاری، قندهاری،کنری و..)، مذهب ودین( شیعی،سنی،اسماعیلی و....زردشتی ، یهودی،مسیحی،مسلمان.و..)طبقاتی(کارگر،دهقان، تاجرفیودال)،قوم( پشتون،تاجیک هزاره.) زبان(فارسی، پشتو،ازبکی و..) ودیگرلایه ها که همه سنتی وانتخابی و پذیرفته شده اند ودر طول زمان متغیر ومتحول اند و آنچه که« زادبوم » نامیده میشوند، شکل میگیرد.و نیز از طریق ملت و دولتی که شهر وندان آن هستیم،و آن دایره ی وسیع تمدنی که از طریق ریشه های تاریخی به آن خود را متعلق میدانیم، و در نهایت از شهروندی کره ی زمین پدید می آید.و انسان، به نوعی به ان ریشه ها و لایه ها، تعلق خاطر دارد،از آنها متاثر میشود.و باالعکس به انها اثر گذار است،یا از ان طریق شناخته میشود.تنها یکی ازآن لایه ها که امروز برای ماقابل درک است،«میهن» است. درحقیقت« میهن»،سر زمینی است که در ان،مردمی که ما متعلق به آن هستیم، زنده گی میکنند.و واژه ی « میهن پرستی» ، به معنی پیوند عاطفی انسان با زاد گاهش از یکسو، و با مردم و دولتی که مردم ان را تشکیل داده اند، و بیرق ان را بلند کرده اند، و چه بسا که در حراست و نگهداری ان ، جان نثاری ها هم کرده اند، درک میگردد. امروز وقتی ما، از زاد گاه و « میهن » سخن به میان می آوریم، در واقع ، مساله ی پیوند انسان با سر زمین و با مردمی که در آن زنده گی میکنند، و با دولتی که بوجود اورده اند مد نظر میگیریم.به عبارت دیگر، ما میهن را همان ساختار وچارچوب کاملا بسته وثابت وغیر قابل تغییری میدانیم که  به آن، حدود وثغور جغرافیایی معینی قایل شده ایم.دراوضاع واحوال کنونی افغانستان، اقوام وقبایل مختلقی که باشنده ی این سرزمین اند؛ با هویت ها وسنت هایی که صبغه ی اجتماعی و نسبی دارند،زنده گی میکنند.و در طول تاریخ ، کوشیده اند که زیر چتر هویت خود، زنده باشند.اما حاکمان و زمام داران افغانستان که اکثرا متلعق به یک یا دو قبیله و قوم بوده اند، پیوسته به حفظ و حراست سنت ها و هویت های عقبمانده که به اقتدار سیاسی و قومی شان یاری می رسانیده، پابند بوده ودیگر اقلیت های قومی را به تبعیت از آن، مجبور ساخته اند.و این سیاست های قوم گرایانه و عقب مانده، مانع عبور دیگرهویت ها،از بستر متحول زمان شده اند.نشانه های این زور گویی وتبعیت از یک هویت عقب گرا یانه را ما، درهر برهه ای از تاریخ کشور مان تجربه میکنیم.که چگونه عمال حکومتی و تیکه داران دینی ومذهبی بر حفظ وحراست از ان سنت ها وهویت ها،اعمال نفوذ میکنند. بنابرآنچه گفته شد، میدانیم که یک افغانستانی، ایرانی وپاکستانی وهندی چگونه ازهم فرق کرده میشوند. وحدود جغرافیا یی افغانستان،از کجا شروع شده وبکجا،ختم میگردد.البته مشکل مردم افغانستان در عصر حاضر بیشتر از دیگر همسایگان انست زیرا افغانستان امروز،سرزمین بدون مرز وحدود جغرا فیایی غیر مشخص است که به وسیله ی استعمار گران خارجی، مرز های آن خط کشی شده است.و مردم ان نیز، بنا بر داشتن مشترکات قومی، زبانی وخونی ،خود را متعلق به یک سر زمین واحد نه، بلکه به آنسوی سرحدات هم میدانند.همین دلا یل هم است که دراین کشور، ملت- دولت بمیان نیامده و هرقوم و قبیله،به قوم و تبار و محل خود، وابستگی و تعلق خاطر دارد. و اگر هر دولت یا حزب و ساز مانی هم بخواهد در اتحاد و همبستگی ملی و سازنده گی این جغرا فیا بکوشد، با موانع جدی یکی از اقوام و گروه ها، موا جه میشود.چنین بنظر میرسد تا زمانیکه حدود جغرافیایی، و مرزی این کشوری که بنام افغا نستان است، مشخص و معین نگردد، و تعلق خاطر قومی و زبانی اقوام از بیرون منقطع  نشود،کار برد اصطلا حاتی بنام « وحدت ملی» و دولت ملی، معنایی نداشته و شعاری بیش نخواهد بود.« ...یک کشور، یک واحد سیاسی است.ومجموعه ای از این واحد های سیاسی است که نقشه ی سیاسی جهان را تشکیل میدهد.از نظر ساختاری، کشور، از بهم آمیختن سه عنصر« سرزمین»،« ملت» و « حکومت » پدیدار می اید.رابطه ی اداره ی سرزمین، از سوی حکومت، بر اساس اراده ء « ملت » یعنی منافع ملی ، پیوند دهنده ء این سه پدیده است.و به این ترتیب است که از جمع این سه پدیده، مفهوم کشور،واقعیت می یابد..» (1 ) در بیش از یکهزارو چند کیلومتر مناطق مرزی افغانستان حکومت،کنترول ندارد که سرحدات آزاد اند ورفت وامد ها هم آزاد است.آیا با تعریفی که داده شد، افغانستان، یک واحد سیاسی در نقشه ی جهان، بشمار می رود؟ مردم افغانستان طی سالهای جنگ، به بیداری ملی وآگاهی لازم سیاسی رسیده اند واکنون همه داعیه دار حقوق شهر وندی و حاکمیت ملی هستند.لذا در برابر مشکل مرزی و چار چوب جغرافیا یی کشور خویش، دو راه در پیش رو دارند:
یک : یا باید همه اقوام و گروهها، صرف نظر از تعلقات قومی، زبانی ومذهبی، با هم متحد شده یک دولت ملی و حاکمیت سیاسی تشکیل بدهند و در راه سازنده گی کشور آشوب د یده ی خود، گام های صاد قانه و متعهد انه بر دارند.و در این راستا، بایستی همه انتظارات و تعلقات وابستگی به بیرون از مرز ها را کنار گذاشته،برای بیرون رفت از بحران و تثبیت هویت ملی کشور و منافع ملی خود عمل نمایند.که راه حل بحران هم همین خواهد بود.
دوچنا نکه میدا نیم، ما، با کشور های همسایه ی مان،( آسیای میانه، ایران هند پاکستان و چین )یک حوزه ی تمدنی مشترک بودیم.زبان مشترک داشتیم، تاریخ و فرهنگ مشترک داشتیم، دین، رسوم و آداب مشترک البته با تفاوت های اندک داشتیم این جغرافیای بزرگ درقرن نزدهم،باسیاست استعماری تزاری روس وانگلیس به جزایر خورد وبزرگ وجغرافیای متفاوت، تقسیم شد.آسیای میانه را دولت تزاری روس، هند و افغا نستان را انگلیس ها اشغال کردند.ومیان انها حدود ومرز ها،خط کشی نمودند.ترس این دو دولت استعماری ازاین جغرافیا که  مسلمان نشیبن ها بودند،دو چیز بود.یک:دین اسلام که شعار(مومنان، برادر یکدیگر اند پس با برادران خود صلح کنید..) ماخوذ از قران بود.و دوم: نفوذ روز افزون زبان و فرهنگ فارسی در منطقه بود که جای زبان عربی در جهان اسلام را گرفته بود.استعمار گران، برای درهم شکستن وحدت مسلما نان، نخست انها را با هم دشمن ساخت وسر زمین های شانرا جدا کرد.ودر قدم دوم،روسها در اسیای میانه زبان وفرهنگ روسی را وانگلیس ها درهند  زبان انگلیسی را جانشین زبان فارسی گردانیدند.جدا سازی « مرو»،« پنجده » و « دیورند» از پیکر افغانستان، در نتیجه ی همین سیاست استعماری روس وانگلیس در قرن نزدهم صورت گرفته است.داعیه ی الحاق پشتون ها وبلوچ های انسوی مرز با خاک افغانستان که در زمان صدارت سردار محمد داوود خان مطرح شد، و هنوز هم دنباله روان او، این پرچم را بردوش دارند،و هیچ سخنی از دیگر مناطق از دست رفته « مرو و پنجده » بر زبان نمی آورند،روابط ما با کشور همسایه ی مان پاکستان را هر روز بیش ازپیش،تنش افرین وبحرانی کرده است.شعار( دا پشتونستان زمونژ) ، یک شعار روشن و گویا است تا دفاع از جنبش آزادیبخش و( حق تعیین سرنوشت ) مردم پشتون وبلوچ.ودراز کردن دست دوستی با دشمن پاکستان ( هند ) تنور این تنش ها را گرمتر کرده است.و این زعمای کشور ما بوده اند که سر دشمنی با پاکستان را گرفته اند ولذا توقع هیچنوع همدردی وهمکاری با مردم ما ازپاکستان را نباید هم داشت.ازهمین شعله ور ساختن آتش دشمنی ها است که پاکستان طی سی سال جنگ در افغانستان،هرچه امکا ناتی که برای بربادی و به خون نشاندن مردم افغا نستان داشت، دریغ نکرد.ضربه وارد کردن به جریان انتخا بات ریاست جمهوری افغا نستان در 29 ماه اسد به وسیله ی مخالفان دولت( طالبان و حزب اسلامی حکمتیار ) از راکت باران گرفته تا قطع کردن انگشتان رای دهنده گان و مسدود کردن راهها وبم گذاری ها که از پاکستان، تمویل و تجهیز میشوند، یکی از ان دشمنی هایی است که پاکستان با اندیشه ی الحاق طلبی پشتون ها و بلوچ های آنسوی سرحد با ما را دارد. اگر جنبش آزادیبخش مردم پشتون وبلوچ، برای تعیین حق سرنوشت خود مطرح باشد، مردم افغانستان حق دارند برای به ثمر رسانیدن این حق،از مردم آنسوی سرحد جانانه دفاع نمایند. واگر پشتون ها و بلوچ های انسوی خط دیورند بخواهند داوطلبانه با مردم افغانستان یکی شوند،اینجا حق یک یا چند قوم نیست که در ان تصمیم بگیرند؛ بلکه این مساله باید به یک ریفراندم ( همه پرسی ) گذاشته شود تا هردو جانب به توافقی دست یابند.پس از درگذشت زعیم ملی پشتونستان، خان عبد الغفار خان، تاکنون رهبر آنچنانی در آنسوی مرز بمیدان مبارزه حاضر نشده است که داعیه ی حق تعیین سرنوشت پشتونها وبلوچ ها را علم کند اما زعمای افغانستان و هوا داران الحاق طلبی چرا کاسه ی داغ تر از آش هستند؟ حقیقت آن روشن نیست.برای حل این بحران و دشمنی هاییکه میان اقوام افغانستان در نتیجه ی سیاست های فاشیستی زمام داران افغا نستان بوجود امده، تشکیل یک نظام ( فدرالی ) میتواند در چار چوب جغرافیای افغانستان راهی برای حل این بحران باشد.ایجاد نظام فدرالی، به معنای نظام گریز ازدولت مرکزی وتجزیه طلبی نه بل؛ برای تحکیم حا کمیت ملی ورفع تضاد های قومی ومحلی البته مطرح بحث باشد.تعریف وتعبیر های متداولی که تا امروز ما از« زاد بوم» و« میهن» داده ایم،همین ها است.وبرهمین شیوه ی تفکر معتقد هستیم.به راستی این چهارچوب بسته ومرز بندی شده که در طول تاریخ، دهها بار دچار تغییرو دیگر گونیها شده و خورد و بزرگ گردیده است،جهان ما،و دنیای شناخته شده ی ما است ؟ و یا اینکه مفهومی کلی تر و وسیعتری از این را هم داریم.که به آن،واژه ی« میهن » را بکار بریم ؟ و ایا ما،جهان مان را فراختر و بزرگتر از این هم، شناخته میتوانیم؟ « جهان ما، به مفهوم فلسفی آن، کل جهان و کا ینات و عالم هستی است و میهن ما نیز،جلوه ی روشن وتصویری درونی آن جهانی است که برای مان شناخته شده، شنا،ملموس و قابل درک است. که تمامی کاینات را شامل میشود.» و اگر این تعریف را بپذ یریم،« واژه ی میهن، نه یک ساختار بسته، بلکه آن ساختاری است که انسان را با کا ینات ، پیوند میدهد.از اشنا، به نا آشنا پی میبریم، از پیدا، به نا پیدا می رویم و این همان زمینی است در زیر پای ما قرار دارد که نگاهش به اسمان، دوخته شده است.....» ( 2 ) انسان، میهن را بخاطر انسان هایش دوست میدارد، بخاطر عشقی که از او وانسان، در دل دارد.نه بخاطر سنگ ها و کوه ها و صحرا هایش انسان نبا ید از میهن دوستی، بعنوان ابزاری استفاده کند که منا فع شخص، یا گروهی را تامین نماید.و ان را جایگاه زر اندوزی، و حکومت کردن و استبداد بر دیگران، تلقی نماید،زیبایی های طبیعت سرکش و ازاد انرا با بوی باروت وبم وجنگ افزار ها ، زهر اگین وغیر قابل استفاده نماید.ما، به این دلیل میهن را دوست بداریم که در آن، تخم دوستی ومحبت، عشق وهمزیستی مسالمت آمیز، بذر کنیم وتلاش و مبارزه برای نزدیک شدن انسانها به همد یگر و پل وصل بستن میان فرهنگ ها و مذاهب و تمدن ها ، انجام دهیم. میهن دوستی، یک ارزش معنوی، وعشق ورزیدن به « زادبوم » محل، شهر و ولایت وبه انسان ها است.انسان، بدون معنویت ، نمی تواند زنده گی با ارزشی داشته باشد.شیخ بهایی، بیت زیبایی به همین معنی دارد:
این وطن،مصر و عراق وشام، نیست
این وطن، شهریست کورا، نام نیست »
البته منظور شیخ بهایی، عشق بازگشت به اصل انسانی ما است.وطن انسانها تنها چار چوب جغرافیایی نیست بل،معنی دیگری هم دارد که نام ندارد،حدود وثغور ندارد،بی انتها ولایتناهی است.بیدل هم بیتهایی در زمینه دارد:
عبرت انجمن جاییست، مامنی که من دارم
غیر من  کجا  دارد، مسکنی که  من، دارم ؟
مقیم وحد تم، هر چند  در کثرت،وطن دارم
به دریا همچو گوهر،خلوتی در انجمن دارم»
پر واضح است که اگر ما انسان ها، جهان را خانهء مشترک وجای امن برای خود ندانیم، وبا جنگ وخون ریزی ها وداع نگوییم، و برای حل بحران های منطقوی و مرزی و تامین منافع ملی یکد یگر، زبان مشترک پیدا نکنیم، فاجعه ی جنگ و خون ریزی، کماکان ادامه خواهد داشت و خون های بیشتری از انسان های روی زمین، ریخته خواهد شد.حافظ در این معنی بیت دلنشینی دارد که میگوید:
جنگ هفتاد و دو ملت،همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، رهء افسا نه زدند.
با همه پند ها واندرز ها وتعالیمی که از طرف حکما وفلاسفه برای ما ادمیان داده شده است، فکر وصل شدن انسانها با همد یگر و در تساهل و تسامح زنده گی کردن، هنوز هم یک مدینه ی فاضله است.با دریغ که انسان ها بقول ویکتور هوگو، همیشه از همه خوبی ها، زیباییهای زنده گی وطبیعت، فقط جنگ وخون ریزی را برای بقای خود انتخاب کرده است.انسانها در گذشته چنین بوده اند،اکنون هم چنین اند ودر آینده نیز چنین خواهند بود.امروز ودراین قرن بیست ویکم نیز شیوه بهره کشی واستبدادانسان ازانسان تغیرنکرده است کاری که درگذشته دکتا توران تاریخ در حق انسان ها میکردند، انسان های متمدن و عصر انتر نتی امروز نیز همان وحشت ونسل کشی را درحق همنوع خود روا میدارند.قتل عام فلسطینیها توسط رژِیم صیهونیستی اسراییل،اشغال عراق و افغا نستان و ایجاد شکنجه گاه های قرون وسطا یی ابو غریب ، گوا نتا نا مو و بگرام، نمونه ها یی از جنایات بشری قرن حاضر است.با همین چشمدید ها از روش زمانه ها است که مولانا در جستجوی انسان کامل بود:
_ دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز  دیو دد  ملو لم و انسانم  ارزوست
گفتند: یافت  می  نشود، جسته  ایم ما
گفت:انکه یافت می نشود،آنم ارزوست
زمانیکه ما، انسانی مانند مولا نا را در تاریخ فرهنگ بشری داریم که سر زمینش را متعلق به همه انسان ها میداند وخود را نیز از همه سر زمین ها، آیا سیاستمداری هم در عصر ما وجود دارد یا بوجود خواهد امد که خود را و جهان را متعلق به همه انسانها ی روی زمین ، بدون در نظر داشت تعلق رنگ وبو، مذهب، جنس، وتعلقات دیگر بداند و نگوید که مثلن اسرا ییل یا فلسطین و ایران و کرهء شمالی را از روی کره ی زمین با ید نابود کرد؟ زمانی که میگو ییم مولوی و حافظ و شکسپیر و دانته و ویکتور هوگو، وگاندی، نه از بلخ و شیراز و خراسان و انگلیس وفرانسه وهند،بلکه انسانهایی اند که به همه بشریت تعلق دارند؛معنایش چیست؟ زمانیکه سعدی گوید:
به جهان خرم از انم که: جهان، هرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که: همه عالم، از اوست »
معنایش جز تجلیل شخصیت انسان،وتعلق انسان به همه جهان وعاشق هستی وبشریت وشهر وند همه جهان بودن وجلوه های ذات خداوند را درسیمای این جهان وانسان دیدن، دیگر چه معنی خواهد داشت؟ مولانا میگوید:
چه تدبیر ای مسلمانان، که من خود را نمیدانم
نه ترسا، نه یهودم من، نه گبرم، نه مسلمانم
همانگونه که سقراط قرن ها پیش گفته بود: «  من نه یک شهر وند آتن و یونان، بلکه شهروند جهانم» مولانا نیز خود را متعلق به هیچ قوم،دین ومذهب وتباری نمیداند. ومیخواهد بگوید که من، در قدم نخست، انسانم وبه انسان کامل شدن، می اندیشم.ونشان میدهد که  سرزمین او، نه بلخ ونه فرغانه ونه خراسان؛ بلکه متعلق به همه جهان بشریت است.لذا ما اگر « میهن » خود را همین چار چوبی که خود مان و یا د یگران اطراف ان را خط کشی کرده اند، بدانیم، وخودرا به ان متعلق بدانیم؛ وبر تر از دیگران ( برتری نژادی، قومی ، دینی  و فرهنگی ) تصور کنیم؛ راه ما، به بیراهه خواهد بود.چنا نکه تاریخ تلخ معا صر ما گواه آنست که چنین شیوه ی تفکری، در حد افراطی آن، ملت ها را به شوء نیزم، منطقه گرا یی و نژاد پرستی کشانید. آلمان نازی،حزب بعث عراق صیهو نیزم اسراییل و طالبان افغانستان، عظمت طلبی جمهوری خوا هان امریکا به رهبری جورج بوش، نمونه های بر جستهء آن در عصر ما اند.و دیدیم که کار به تصفیه ی نژادی و قومی و مذهبی کشید و از انسان ها اردو گاههای شکنجه ایجاد شد.و مطابق استراتژی « بوش»، جنگ های صلیبی دیگری، به راه انداخته شد.
« درک میهن از چنین شیوه ی تفکری، این پیامد ها را با خود به همراه دارد که بجای انکه تخته ی خیزی برای شگوفانی انسانها گردد، بصورت حفره تنگی، برای حفاظت خود در می اید.وبجای انکه فضایی برای تماس انسا نها با جهان پیرامونش گردد؛ نقش تنگنایی را بازی میکند که آدمی را از خطرات بیرونی محافظت میکنند. و بجای آنکه دروازه ای بسوی دیگران بگشاید؛ ابزار جدا سازی انسان از دیگران میشود.( 3 ) واین گفته سقراط که « من نه یک شهروند آتن ویونان ؛ بلکه شهروند جهانم» شهروند جهان بودن ما را شهر وند سرزمین مان هم
میسازد.وازان تنگنای درونی که برای خود چتر محافظتی ساخته ایم، بیرون میکشد.» (4 )
یاد داشت ها :
1 _ جغرافیای سیاسی وسیاست جغرافیایی ، دکتر پرویز مجتهد زاده _ مجله ره آورد ، شماره 54 .
2 _ از سخنرانی واسلاو هاول، رییس جمهوری چک در پارلمان آلمان سال 1997 .( کیهان لندن )
3 _ همانجا
4 _ شهر وندی ومساله ی قومی – دوکتور کاظم علمداری، ره اورد شماره 54 .
 



تعداد بازدید از این مطلب: 327
موضوعات مرتبط: ارشیو ها , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

نویسنده : سلیم
تاریخ : شنبه 30 مهر 1390
نظرات
مطالب مرتبط با این پست

درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ با نظرات شما هرروز بهتر از دیروز
منو اصلی
پیوندهای روزانه
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید